
در تحلیل نحوی فعالیتی معمولی از زبان شناسی است که شغل آن را می توان تقریباً به عنوان "ایجاد کارکردهای نحوی و روابط سلسله مراتب و تطابق که در هر جمله یافت می شود" خلاصه کرد.
به بیان دقیق، تجزیه «فقط» این است: آنچه که به ساخت جمله و روابط بین اجزای آن محدود شده است. با این حال، در عمل چنین تحلیلی، تفریق انواع صرفی، یا مطالعه چگونگی تغییر کلمات، شکل ظاهری آنها، در رابطه با موقعیت و عملکرد آنها در جمله دشوار است. اگرچه در تئوری می توان یک تحلیل نحوی و صرفی انجام داد، اما در عمل آنها تمایل به همراهی دارند - اگرچه ریخت شناسی نقش ثانویه ای ایفا می کند - و به این ترتیب تجزیه و تحلیل اغلب مورفوسنتاکتیکنامیده می شود.

اهمیت این تحلیل - چه صرفا نحوی و چه صرف نحوی - بسیار زیاد است، زیرا درک صحیح پیام مکتوب به آن بستگی دارد، که اساس هر تفسیر احتمالی از آن است. در متون ادبی هم اکنون چنین است. و حتی بیشتر از آن در متون قانونی، سیاسی، فنی، حقوقی یا محاسباتی. بنابراین، تعجب آور نیست که زبان شناسان در طول تاریخ، برای تکمیل و گسترش دامنه تحلیل نحوی، شاخه ای در تکامل دائمی، انجام داده اند.
بنابراین، دستور زبانسنتی شیوه ای از تحلیل را بر اساس اصول ساختارگرایی ایجاد کرد، به وضوح جمله را به بخش هایی جدا کرد، و به هر بخش عملکرد آن را در کل جمله نسبت داد. این یک نوع ساده از تجزیه و تحلیل است که در زمینه آکادمیک در تعقیب موارد پیچیده تر از آن پیشی گرفته است، اما در آموزش مدرسه به دلیل مفید بودن مقدماتی آن در دنیای گرامر حفظ شده است. روش او می کوشد تا اجزای اصلی جمله را که عبارت اسمی فاعل و عبارت فعل محمول است در مورد جملات ساده جدا، طبقه بندی و تحدید کند. متعاقباً، تحلیلگر هر یک از آنها را به طور جداگانه وارد می کند و تصمیم می گیرد که عملکرد هسته ای هر نحو را چه کسی انجام دهد، سپس به آن متمم هایی از همه نوع، چه ترکیبی و چه غیرمستقیم اضافه می کند، که در صورت وجود، هسته ها و پلاگین های داخلی خود را خواهند داشت. غیره
از سوی دیگر، مدلهای تجزیه مبتنی بر گرامر تولیدی و تبدیلی، مدلی مبتنی بر کارکردگرایی، و تجزیه توزیعی بر اساس افزودن درخت به طور گستردهتری مورد استفاده قرار میگیرند. اخیراً، در واقع، موارد بیشتری ظاهر شده اند، که بسته به نوع مطالعه ای که می خواهید انجام دهید مفید هستند.